داستان مصور

آزادی‌های یواشکی ما در دهه شصت

در دهه شصت خانواده‌ها برای دیدن فیلم‌های روز دنیا، ریسک می‌کردند و به سختی کاست‌های ویدئویی تهیه می‌کردند.

«یادتون هست ویدئو کرایه می‌کردیم؟»

«اواخر دهه پنجاه و بعد از انقلاب بود.»

الناز سربار، 43 ساله. ایرانی آمریکایی

«یک نفر هر جمعه با کیفش که 30 تا کاست ویدئو در آن بود، می‌آمد خونه‌مان.»

«می‌توانستیم تا پنج فیلم بر داریم. معادل الان، فکر کنم هفته‌ای یک دلار بود.»

«ما هر هفته سه فیلم می‌گرفتیم و هفته بعد پس می‌دادیم و سه فیلم جدید می‌گرفتیم.»

«فیلم‌های هالیوودی داشت؛ بالیوودی و شوهای ام‌تی‌وی.»

« من اینطوری وقایع دنیا را تماشا می‌کردم.»

«همین طوری، یک کمی انگلیسی یاد گرفتم.»

«و خیلی چیزها یاد گرفتم که نمی‌توانستم در جامعه درباره‌شان حرف بزنم»

«نمی‌توانستم به کسی بگویم در خانه ورق بازی می‌کنیم.»

«مادر بزرگم به من بازی ورق را یاد داد.»

او مسلمون است؛ اهل دعا و این چیزها است.»

«اما شراب هم می‌خورد. او به من بازی ورق را یاد داد.»

« ورق غیرقانونی بودند و نباید به کسی می‌گفتیم.»

«حتی نمی‌توانستیم به دیگران بگوئیم وقتی مهمان مرد داریم، حجاب نمی‌‌گذاریم.»

«ما به این چیزا اعتقاد نداشتیم.»

«فقط برای اینکه زندگی کنیم باید دورغ می‌گفتیم.»

«و این فریاد در گلوی آنها گیر کرده بود.» «در مورد من 40 ساله.»

«بسیاری از زنان ایرانی می‌گویند نمی‌خواهند حجاب داشته باشند.»

«من بعد از قتل مهسا امینی، فکر کردم حتی اگر زنان کمی به خیابان بیایند خوب است و حداقل یک قدم به جلو برداشته شده است.»

«اما از تصور من فراتر رفت و زنها در ایران روسرهای‌شان را‌سوزاندند.»

«افتخار می‌کنم.»

«خیلی سخته که می‌بینیم کتک می‌خورند.»‌

خیلی از زنها آنقدر شجاع بودند که جلوی نیروهای امنیتی رژیم ایستادند و گفتند:

ما نمی‌ترسیم

از شر شما خلاص خواهیم شد

از شر جمهوری اسلامی خلاص خواهیم شد.

«دیدن این شجاعت شگفت‌انگیزه.»

«دیدن آزار این زنها توسط حکومت و سرکوب وحشیانه آنها، دلخراش است.»

«اما در عین حال، این همان چیزی‌ست که سالها در انتظارش بودیم.»

«من واقعاً به آنها افتخار می‌کنم.»

«الناز در سفری چند ماهه به ایران در سال 1396 تصمیم گرفت در کارزار چهارشنبه سفید شرکت کند.

«چهارشنبه سفید» کارزاری در ایران است که در سال 1396 آغاز شد و در آن زنان و مردان در اعتراض به حجاب اجباری، بدون حجاب و با لباس سفید در اماکن عمومی حاضر شدند.

این کارزار بخشی از یک جنبش بزرگتر موسوم به «آزادی یواشکی زنان در ایران» است.

آزادی یواشکی زنان در ایران

جنبشی که مسیح علی‌نژاد، خبرنگار و فعال حقوق بشر بنیانگذار آن است. او در حال حاضر، مجری برنامه تبلت در بخش فارسی صدای آمریکا است.

این جنبش با انتشار تصاویر و ویدیوهای بدون حجاب بسیاری از زنان در شبکه‌های اجتماعی مورد توجه قرار گرفت.

شرکت کنندگان با پوشیدن لباس سفید در چهارشنبه‌ها، همبستگی خود را با زنانی در ایران نشان می‌دهند که خواهان آزادی بیشتر هستند.

الناز از دو ساعت پیا‌ده‌روی اش در مترو و خیابان‌های تهران فیلمبرداری کرد.

«در پایان مسیرم، تقریباً فیلمبرداری را تمام کردم و یک کوچه تا خانه دوستم فاصله دارم.»

«او در نزدیکی یکی از پایگاه‌های نظامی زندگی می‌کرد که من به این مساله فکر نکرده بودم.»

«من بدون روسری در خیابون راه می‌رم.»

«وقتی راه می‌رفتم یک موتور سیکلت قرمز دیدم.»

«گفتم چه قشنگه!»

«من هم موتور سیکلت دارم. موتور سیکلت دوست دارم.»

«بعد دقیق‌تر نگاه کردم و دیدم که 2000 سی‌سی بود که حجم موتور بالایی دارد.»

«می‌دانستم که آن موقع در ایران فقط امنیتی‌ها مجاز به داشتن این نوع موتورها بودند.»

«از آینه موتور دیدم که یک چهره مامور امنیتی راننده موتور است و مستقیم به من نگاه می‌کرد؛ وانمود کردم او را ندیده‌ام.»

«خوشبختانه، خیابان یک طرفه بود و او مجبور شد به خیابان دیگر بپیچد.»

«یادتون هست ویدئو کرایه می‌کردیم؟»

«اواخر دهه پنجاه و بعد از انقلاب بود.»

الناز سربار، 43 ساله. ایرانی آمریکایی

«یک نفر هر جمعه با کیفش که 30 تا کاست ویدئو در آن بود، می‌آمد خونه‌مان.»

«می‌توانستیم تا پنج فیلم بر داریم. معادل الان، فکر کنم هفته‌ای یک دلار بود.»

«ما هر هفته سه فیلم می‌گرفتیم و هفته بعد پس می‌دادیم و سه فیلم جدید می‌گرفتیم.»

«فیلم‌های هالیوودی داشت؛ بالیوودی و شوهای ام‌تی‌وی.»

« من اینطوری وقایع دنیا را تماشا می‌کردم.»

«همین طوری، یک کمی انگلیسی یاد گرفتم.»

«و خیلی چیزها یاد گرفتم که نمی‌توانستم در جامعه درباره‌شان حرف بزنم»

«نمی‌توانستم به کسی بگویم در خانه ورق بازی می‌کنیم.»

«مادر بزرگم به من بازی ورق را یاد داد.»

او مسلمون است؛ اهل دعا و این چیزها است.»

«اما شراب هم می‌خورد. او به من بازی ورق را یاد داد.»

« ورق غیرقانونی بودند و نباید به کسی می‌گفتیم.»

«حتی نمی‌توانستیم به دیگران بگوئیم وقتی مهمان مرد داریم، حجاب نمی‌‌گذاریم.»

«ما به این چیزا اعتقاد نداشتیم.»

«فقط برای اینکه زندگی کنیم باید دورغ می‌گفتیم.»

«و این فریاد در گلوی آنها گیر کرده بود.» «در مورد من 40 ساله.»

«بسیاری از زنان ایرانی می‌گویند نمی‌خواهند حجاب داشته باشند.»

«من بعد از قتل مهسا امینی، فکر کردم حتی اگر زنان کمی به خیابان بیایند خوب است و حداقل یک قدم به جلو برداشته شده است.»

«اما از تصور من فراتر رفت و زنها در ایران روسرهای‌شان را‌سوزاندند.»

«خیلی سخته که می‌بینیم کتک می‌خورند.»‌

«افتخار می‌کنم.»

خیلی از زنها آنقدر شجاع بودند که جلوی نیروهای امنیتی رژیم ایستادند و گفتند:

ما نمی‌ترسیم

از شر شما خلاص خواهیم شد

از شر جمهوری اسلامی خلاص خواهیم شد.

«دیدن این شجاعت شگفت‌انگیزه.»

«دیدن آزار این زنها توسط حکومت و سرکوب وحشیانه آنها، دلخراش است.»

«اما در عین حال، این همان چیزی‌ست که سالها در انتظارش بودیم.»

«من واقعاً به آنها افتخار می‌کنم.»

«الناز در سفری چند ماهه به ایران در سال 1396 تصمیم گرفت در کارزار چهارشنبه سفید شرکت کند.

«چهارشنبه سفید» کارزاری در ایران است که در سال 1396 آغاز شد و در آن زنان و مردان در اعتراض به حجاب اجباری، بدون حجاب و با لباس سفید در اماکن عمومی حاضر شدند.

این کارزار بخشی از یک جنبش بزرگتر موسوم به «آزادی یواشکی زنان در ایران» است.

آزادی یواشکی زنان در ایران

جنبشی که مسیح علی‌نژاد، خبرنگار و فعال حقوق بشر بنیانگذار آن است. او در حال حاضر، مجری برنامه تبلت در بخش فارسی صدای آمریکا است.

این جنبش با انتشار تصاویر و ویدیوهای بدون حجاب بسیاری از زنان در شبکه‌های اجتماعی مورد توجه قرار گرفت.

شرکت کنندگان با پوشیدن لباس سفید در چهارشنبه‌ها، همبستگی خود را با زنانی در ایران نشان می‌دهند که خواهان آزادی بیشتر هستند.

الناز از دو ساعت پیا‌ده‌روی اش در مترو و خیابان‌های تهران فیلمبرداری کرد.

«در پایان مسیرم، تقریباً فیلمبرداری را تمام کردم و یک کوچه تا خانه دوستم فاصله دارم.»

«او در نزدیکی یکی از پایگاه‌های نظامی زندگی می‌کرد که من به این مساله فکر نکرده بودم.»

«من بدون روسری در خیابون راه می‌رم.»

«وقتی راه می‌رفتم یک موتور سیکلت قرمز دیدم.»

«گفتم چه قشنگه!»

«من هم موتور سیکلت دارم. موتور سیکلت دوست دارم.»

«بعد دقیق‌تر نگاه کردم و دیدم که 2000 سی‌سی بود که حجم موتور بالایی دارد.»

«می‌دانستم که آن موقع در ایران فقط امنیتی‌ها مجاز به داشتن این نوع موتورها بودند.»

«از آینه موتور دیدم که یک چهره مامور امنیتی راننده موتور است و مستقیم به من نگاه می‌کرد؛ وانمود کردم او را ندیده‌ام.»

«خوشبختانه، خیابان یک طرفه بود و او مجبور شد به خیابان دیگر بپیچد.»

«یادتون هست ویدئو کرایه می‌کردیم؟»

«اواخر دهه پنجاه و بعد از انقلاب بود.»

الناز سربار، 43 ساله. ایرانی آمریکایی

«یک نفر هر جمعه با کیفش که 30 تا کاست ویدئو در آن بود، می‌آمد خونه‌مان.»

«می‌توانستیم تا پنج فیلم بر داریم. معادل الان، فکر کنم هفته‌ای یک دلار بود.»

«ما هر هفته سه فیلم می‌گرفتیم و هفته بعد پس می‌دادیم و سه فیلم جدید می‌گرفتیم.»

«فیلم‌های هالیوودی داشت؛ بالیوودی و شوهای ام‌تی‌وی.»

« من اینطوری وقایع دنیا را تماشا می‌کردم.»

«همین طوری، یک کمی انگلیسی یاد گرفتم.»

«و خیلی چیزها یاد گرفتم که نمی‌توانستم در جامعه درباره‌شان حرف بزنم»

«نمی‌توانستم به کسی بگویم در خانه ورق بازی می‌کنیم.»

«مادر بزرگم به من بازی ورق را یاد داد.»

او مسلمون است؛ اهل دعا و این چیزها است.»

«اما شراب هم می‌خورد. او به من بازی ورق را یاد داد.»

« ورق غیرقانونی بودند و نباید به کسی می‌گفتیم.»

«حتی نمی‌توانستیم به دیگران بگوئیم وقتی مهمان مرد داریم، حجاب نمی‌‌گذاریم.»

«ما به این چیزا اعتقاد نداشتیم.»

«فقط برای اینکه زندگی کنیم باید دورغ می‌گفتیم.»

«و این فریاد در گلوی آنها گیر کرده بود.»

«بسیاری از زنان ایرانی می‌گویند نمی‌خواهند حجاب داشته باشند.»

«در مورد من 40 ساله.»

«من بعد از قتل مهسا امینی، فکر کردم حتی اگر زنان کمی به خیابان بیایند خوب است و حداقل یک قدم به جلو برداشته شده است.»

«اما از تصور من فراتر رفت و زنها در ایران روسرهای‌شان را‌سوزاندند.»

«خیلی سخته که می‌بینیم کتک می‌خورند.»‌

«افتخار می‌کنم.»

خیلی از زنها آنقدر شجاع بودند که جلوی نیروهای امنیتی رژیم ایستادند و گفتند:

ما نمی‌ترسیم

از شر شما خلاص خواهیم شد

از شر جمهوری اسلامی خلاص خواهیم شد.

«دیدن آزار این زنها توسط حکومت و سرکوب وحشیانه آنها، دلخراش است.»

«دیدن این شجاعت شگفت‌انگیزه.»

«من واقعاً به آنها افتخار می‌کنم.»

«اما در عین حال، این همان چیزی‌ست که سالها در انتظارش بودیم.»

«الناز در سفری چند ماهه به ایران در سال 1396 تصمیم گرفت در کارزار چهارشنبه سفید شرکت کند.

«چهارشنبه سفید» کارزاری در ایران است که در سال 1396 آغاز شد و در آن زنان و مردان در اعتراض به حجاب اجباری، بدون حجاب و با لباس سفید در اماکن عمومی حاضر شدند.

این کارزار بخشی از یک جنبش بزرگتر موسوم به «آزادی یواشکی زنان در ایران» است.

جنبشی که مسیح علی‌نژاد، خبرنگار و فعال حقوق بشر بنیانگذار آن است. او در حال حاضر، مجری برنامه تبلت در بخش فارسی صدای آمریکا است.

آزادی یواشکی زنان در ایران

این جنبش با انتشار تصاویر و ویدیوهای بدون حجاب بسیاری از زنان در شبکه‌های اجتماعی مورد توجه قرار گرفت.

شرکت کنندگان با پوشیدن لباس سفید در چهارشنبه‌ها، همبستگی خود را با زنانی در ایران نشان می‌دهند که خواهان آزادی بیشتر هستند.

Sadeghiyeh Station

Darvazeh Shemiran Station

الناز از دو ساعت پیا‌ده‌روی اش در مترو و خیابان‌های تهران فیلمبرداری کرد.

«او در نزدیکی یکی از پایگاه‌های نظامی زندگی می‌کرد که من به این مساله فکر نکرده بودم.»

«در پایان مسیرم، تقریباً فیلمبرداری را تمام کردم و یک کوچه تا خانه دوستم فاصله دارم.»

«من بدون روسری در خیابون راه می‌رم.»

«وقتی راه می‌رفتم یک موتور سیکلت قرمز دیدم.»

«گفتم چه قشنگه!»

«من هم موتور سیکلت دارم. موتور سیکلت دوست دارم.»

«می‌دانستم که آن موقع در ایران فقط امنیتی‌ها مجاز به داشتن این نوع موتورها بودند.»

«بعد دقیق‌تر نگاه کردم و دیدم که 2000 سی‌سی بود که حجم موتور بالایی دارد.»

«خوشبختانه، خیابان یک طرفه بود و او مجبور شد به خیابان دیگر بپیچد.»

«از آینه موتور دیدم که یک چهره مامور امنیتی راننده موتور است و مستقیم به من نگاه می‌کرد؛ وانمود کردم او را ندیده‌ام.»

«او مجبور شد بپیچد و کمی جلوتر صبر کند تا ماشین‌ها رد شوند و بعد دور بزند و به سمت ما بیاید.»

«او ایستاد و موقعی که داشتم از خط عابر پیاده رد می‌شدم، به من نگاه می‌کرد.»

«به خودم می‌گفتم: وای وای، داره بر می‌گرده.»

«یک مغازه دیدم. به داخل آن پریدم و روسری‌ سرم کردم.»

«به محض اینکه از خیابابون رد شدم و دیگر من را نمی‌دید، شروع به دویدن کردم.»

«چون پاسپورت آمریکایی‌ام در جیبم بود، نمی‌خواستم آن روز دستگیر شوم.»

«اگر من را می‌گرفتند، خیلی بد می‌شد.»

«انعکاس تصویر او را در شیشه مغازه دیدم.»

«مامور رسید و جلوی مغازه ایستاد.»

«بعد برگشت و رفت.»

«آمدم بیرون که دو مرد در یک ماشین پارک‌شده را دیدم»

«خیلی ترسیدم.»

«به من نماد پیروزی نشون دادند.»

«به من نگاه کردند. گفتند آها، باید از چهارشنبه سفیدا باشه.»

«یک نفر هر جمعه با کیفش که 30 تا کاست ویدئو در آن بود، می‌آمد خونه‌مان.»

«یادتون هست ویدئو کرایه می‌کردیم؟»

«اواخر دهه پنجاه و بعد از انقلاب بود.»

الناز سربار، 43 ساله. ایرانی آمریکایی

«می‌توانستیم تا پنج فیلم بر داریم. معادل الان، فکر کنم هفته‌ای یک دلار بود.»

«ما هر هفته سه فیلم می‌گرفتیم و هفته بعد پس می‌دادیم و سه فیلم جدید می‌گرفتیم.»

«فیلم‌های هالیوودی داشت؛ بالیوودی و شوهای ام‌تی‌وی.»

« من اینطوری وقایع دنیا را تماشا می‌کردم.»

«همین طوری، یک کمی انگلیسی یاد گرفتم.»

«و خیلی چیزها یاد گرفتم که نمی‌توانستم در جامعه درباره‌شان حرف بزنم»

«نمی‌توانستم به کسی بگویم در خانه ورق بازی می‌کنیم.»

«مادر بزرگم به من بازی ورق را یاد داد.»

او مسلمون است؛ اهل دعا و این چیزها است.»

«اما شراب هم می‌خورد. او به من بازی ورق را یاد داد.»

« ورق غیرقانونی بودند و نباید به کسی می‌گفتیم.»

«حتی نمی‌توانستیم به دیگران بگوئیم وقتی مهمان مرد داریم، حجاب نمی‌‌گذاریم.»

«ما به این چیزا اعتقاد نداشتیم.»

«فقط برای اینکه زندگی کنیم باید دورغ می‌گفتیم.»

«و این فریاد در گلوی آنها گیر کرده بود.»

«من بعد از قتل مهسا امینی، فکر کردم حتی اگر زنان کمی به خیابان بیایند خوب است و حداقل یک قدم به جلو برداشته شده است.»

«بسیاری از زنان ایرانی می‌گویند نمی‌خواهند حجاب داشته باشند.»

«در مورد من 40 ساله.»

«اما از تصور من فراتر رفت و زنها در ایران روسرهای‌شان را‌سوزاندند.»

خیلی از زنها آنقدر شجاع بودند که جلوی نیروهای امنیتی رژیم ایستادند و گفتند:

«افتخار می‌کنم.»

«خیلی سخته که می‌بینیم کتک می‌خورند.»‌

ما نمی‌ترسیم

از شر شما خلاص خواهیم شد

از شر جمهوری اسلامی خلاص خواهیم شد.

«اما در عین حال، این همان چیزی‌ست که سالها در انتظارش بودیم.»

«دیدن آزار این زنها توسط حکومت و سرکوب وحشیانه آنها، دلخراش است.»

«دیدن این شجاعت شگفت‌انگیزه.»

«الناز در سفری چند ماهه به ایران در سال 1396 تصمیم گرفت در کارزار چهارشنبه سفید شرکت کند.

«من واقعاً به آنها افتخار می‌کنم.»

«چهارشنبه سفید» کارزاری در ایران است که در سال 1396 آغاز شد و در آن زنان و مردان در اعتراض به حجاب اجباری، بدون حجاب و با لباس سفید در اماکن عمومی حاضر شدند.

این کارزار بخشی از یک جنبش بزرگتر موسوم به «آزادی یواشکی زنان در ایران» است.

آزادی یواشکی زنان در ایران

شرکت کنندگان با پوشیدن لباس سفید در چهارشنبه‌ها، همبستگی خود را با زنانی در ایران نشان می‌دهند که خواهان آزادی بیشتر هستند.

این جنبش با انتشار تصاویر و ویدیوهای بدون حجاب بسیاری از زنان در شبکه‌های اجتماعی مورد توجه قرار گرفت.

جنبشی که مسیح علی‌نژاد، خبرنگار و فعال حقوق بشر بنیانگذار آن است. او در حال حاضر، مجری برنامه تبلت در بخش فارسی صدای آمریکا است.

میدان صادقیه

ایستگاه دروازه شمیران

الناز از دو ساعت پیا‌ده‌روی اش در مترو و خیابان‌های تهران فیلمبرداری کرد.

«من بدون روسری در خیابون راه می‌رم.»

«او در نزدیکی یکی از پایگاه‌های نظامی زندگی می‌کرد که من به این مساله فکر نکرده بودم.»

«در پایان مسیرم، تقریباً فیلمبرداری را تمام کردم و یک کوچه تا خانه دوستم فاصله دارم.»

«گفتم چه قشنگه!»

«وقتی راه می‌رفتم یک موتور سیکلت قرمز دیدم.»

«من هم موتور سیکلت دارم. موتور سیکلت دوست دارم.»

«از آینه موتور دیدم که یک چهره مامور امنیتی راننده موتور است و مستقیم به من نگاه می‌کرد؛ وانمود کردم او را ندیده‌ام.»

«می‌دانستم که آن موقع در ایران فقط امنیتی‌ها مجاز به داشتن این نوع موتورها بودند.»

«بعد دقیق‌تر نگاه کردم و دیدم که 2000 سی‌سی بود که حجم موتور بالایی دارد.»

«او مجبور شد بپیچد و کمی جلوتر صبر کند تا ماشین‌ها رد شوند و بعد دور بزند و به سمت ما بیاید.»

«خوشبختانه، خیابان یک طرفه بود و او مجبور شد به خیابان دیگر بپیچد.»

«به محض اینکه از خیابابون رد شدم و دیگر من را نمی‌دید، شروع به دویدن کردم.»

«او ایستاد و موقعی که داشتم از خط عابر پیاده رد می‌شدم، به من نگاه می‌کرد.»

«به خودم می‌گفتم: وای وای، داره بر می‌گرده.»

«چون پاسپورت آمریکایی‌ام در جیبم بود، نمی‌خواستم آن روز دستگیر شوم.»

«یک مغازه دیدم. به داخل آن پریدم و روسری‌ سرم کردم.»

«اگر من را می‌گرفتند، خیلی بد می‌شد.»

«انعکاس تصویر او را در شیشه مغازه دیدم.»

«مامور رسید و جلوی مغازه ایستاد.»

«بعد برگشت و رفت.»

«خیلی ترسیدم.»

«به من نماد پیروزی نشون دادند.»

«به من نگاه کردند. گفتند آها، باید از چهارشنبه سفیدا باشه.»

«آمدم بیرون که دو مرد در یک ماشین پارک‌شده را دیدم»

«او مجبور شد بپیچد و کمی جلوتر صبر کند تا ماشین‌ها رد شوند و بعد دور بزند و به سمت ما بیاید.»

«او ایستاد و موقعی که داشتم از خط عابر پیاده رد می‌شدم، به من نگاه می‌کرد.»

«به خودم می‌گفتم: وای وای، داره بر می‌گرده.»

«به محض اینکه از خیابابون رد شدم و دیگر من را نمی‌دید، شروع به دویدن کردم.»

«یک مغازه دیدم. به داخل آن پریدم و روسری‌ سرم کردم.»

«چون پاسپورت آمریکایی‌ام در جیبم بود، نمی‌خواستم آن روز دستگیر شوم.»

«اگر من را می‌گرفتند، خیلی بد می‌شد.»

«مامور رسید و جلوی مغازه ایستاد.»

«انعکاس تصویر او را در شیشه مغازه دیدم.»

«بعد برگشت و رفت.»

«خیلی ترسیدم.»

«آمدم بیرون که دو مرد در یک ماشین پارک‌شده را دیدم»

«به من نگاه کردند. گفتند آها، باید از چهارشنبه سفیدا باشه.»

«به من نماد پیروزی نشون دادند.»

«او مجبور شد بپیچد و کمی جلوتر صبر کند تا ماشین‌ها رد شوند و بعد دور بزند و به سمت ما بیاید.»

«او ایستاد و موقعی که داشتم از خط عابر پیاده رد می‌شدم، به من نگاه می‌کرد.»

«به خودم می‌گفتم: وای وای، داره بر می‌گرده.»

«به محض اینکه از خیابابون رد شدم و دیگر من را نمی‌دید، شروع به دویدن کردم.»

«یک مغازه دیدم. به داخل آن پریدم و روسری‌ سرم کردم.»

«چون پاسپورت آمریکایی‌ام در جیبم بود، نمی‌خواستم آن روز دستگیر شوم.»

«اگر من را می‌گرفتند، خیلی بد می‌شد.»

«مامور رسید و جلوی مغازه ایستاد.»

«انعکاس تصویر او را در شیشه مغازه دیدم.»

«بعد برگشت و رفت.»

«خیلی ترسیدم.»

«آمدم بیرون که دو مرد در یک ماشین پارک‌شده را دیدم»

«به من نگاه کردند. گفتند آها، باید از چهارشنبه سفیدا باشه.»

«به من نماد پیروزی نشون دادند.»