گزارشگر: احمد فؤاد لامع
یکی کودک صنف ششم مکتب است که برای رسیدن به برادرش در لندن، جسارت کرده و راه جنگل های بالقان را در پیش گرفته؛ دیگری سربازیست که در صفوف اردوی ملی در هلمند بر ضد طالبان جنگیده؛ و سومی فردیست که سالها در ترکیه زحمت کشیده تا پول قاچاقبر را کمایی کند.
این ها افغانهایی اند که تازه وطن را ترک کرده، از جنگ مستمر و از اقتصاد ضعیف در کشور شان گریزان شده، و با موج بزرگ و نو مهاجرینی که در طول بیش از هفتاد سال سابقه نداشته، به اروپا سرازیر شده اند.
افغانستان به سبب جنگ های متمادی در آن، تا سال گذشته در میان همۀ ملل جهان بزرگترین منبع مهاجرین به شمار میرفت، اما سال گذشته جنگ در سوریه سبب شد که سوری ها بزرگترین رقم پناهجویان و مهاجرین را تشکیل داده و میزان پناهجویان افغان به درجۀ دوم تقلیل یابد.
بیشترین افغانهای مهاجر، در کشور های ایران و پاکستان اقامت گزیده اند. آمار ارایه شده از سوی ملل متحد نشان میدهد که حدود ٨٠ هزار افغان هم اکنون رسماً درخواست پناهندگی در اروپا را داده اند، که بلند ترین رقم در ٢٠ سال گذشته محسوب میگردد. شمار افغان هایی که وطن شان را ترک میکنند، با تشدید حملات طالبان در سال جاری افزایش یافته است.
بسیاری از این افغانها، با پول پس انداز شان و یا با پول امدادی خانواده های شان که در اروپا زندگی میکنند، مزد قاچاقبر را مهیا ساخته تا آنان را از شش کشور گذشتانده و به سرزمین رویایی شان در غرب برساند. آنهایی که پول کمتری داشتند، این سفر را بدون یاری قاچاقبر، در پیش گرفته اند.
احمد فؤاد لامع گویندۀ تلویزیون آشنای صدای امریکا در هفتۀ دوم ماه سپتمبر، به کشور های هنگری و صربستان سفر نمود و با تعدادی از افغانهای پناهجو صحبت کرد.
این چند حکایت کوتاه پناهجویان افغان، همانند مشت نمونۀ خروار، سرگذشت بسیاری از آنان را بازتاب میدهد:
ما ٢٠ سال در ایران بودیم. زندگی در آنجا سخت بود. من نمیتوانستم شغلی داشته باشم. با ما رفتار خشن صورت میگرفت و برای ما برگه های کار و اقامت نمیدادند. پدر و مادر و برادرانم در آلمان اند. من همسر و اولادم را از ایران به ترکیه و از آنجا از راه دریا، به یونان آوردم. در یونان، سه ماه پیش، ما ۴٢٠٠ یورو را به یک زن و شوهر پاکستانی دادیم تا پسر ده سالۀ ما، معراج، را به به نام بچۀ خود، به آلمان ببرد. معراج حالا با پدر و مادرم در آلمان زندگی میکند. من پول کافی نداشتم که اطفال دیگرم را هم به آلمان بفرستم.
از مرز صربستان تا بوداپست ما سفر سختی داشتیم. بین جنگل ها پیاده روی کردیم و در همین پیاده روی ها، رو های مهدی و مهسا زخمی و خراشیده شدند.
ما حالا در ایستگاه قطار آهن کیلیتی استیم، اما نمی خواهیم که سوار قطار به طرف اتریش شویم، به خاطری که میترسیم در آنجا پولیس اتریش نشان انگشت ما را نگیرد و با ماندن در اتریش، چانس رسیدن به معراج در آلمان را از دست بدهیم. زنم هر وقتی که به یاد معراج می افتد، گریه میکند. با افغان ها در اینجا رفتار خوبی صورت نمیگیرد، همۀ توجه به عرب ها، به خصوص به سوری ها است.
من شش سال در قول اردوی تندر هلمند (اردوی ملی) وظیفه اجرا کردم. وطنم را از نهایت مجبوریت ترک کردیم. طالبان آمده بودند و برای من ماندن در قریۀ ما ناممکن بود. آنها ]سربازان را[ تهدید میکردند که خانه های ما را آتش میزنند و پدر و پدرکلان های ما را میکشند و سر ما را میبُرند. طالبان میگفتند که عساکر اردوی ملی مرتد استند. به همین سبب من عسکری را رها کرده و راهی اروپا شدم. من عروسی کرده ام و یک بچه دارم. قبل از ترک وطن، زنم و بچه ام را به خانۀ خسرم روان کردم. پول پس انداز از معاش های عسکری ام را با پولی که از فروش زمین ما در قریه به دست آمد، یکجا ساختم تا مزد قاچاقبر برابر شود.
ما اول پنهانی وارد ایران شدیم، باز به ترکیه رفتیم. از ترکیه، راه بلغاریا را گرفتیم؛ از بلغاریا به صربستان رفتیم و بعد از صربستان به اینجا [هنگری] آمدیم. وقتی که به بلغاریا داخل شدیم، تعداد ما به سرکردگی قاچاقبر، به هفتاد نفر میرسید. شب را در یک جنگل گذشتاندیم و در همانجا بود که پایم را مار گزید. این واقعه حدود ٢٠ روز پیش رخ داد. من راه رفته نمیتوانستم. تا اینجا که رسیده ام، به کمک رفیق هایم آمده ام. آنان حتی بعضی وقت ها مرا بر پشت خود میبردند. مرا بسیار کمک کردند.
در روسکه (شهرک مرزی هنگری) این هشتمین روز من است. قصد دارم که بلجیم بروم. در اینجا تعداد زیاد سوریایی ها، عرب ها و عراقی ها استند. مشکل ما اینست که افغانها را کسی اجازۀ سوار شدن به بس را نمی دهد. آنها باید ما را به یک کمپ، یک شهرک، و یا یک جایی دیگری ببرند که ما بتوانیم یک جای تلیفون کنیم. تمام پولم از دستم رفته، پیسه برای کرایه موتر، غذا و هیچ چیزی ندارم.
در لغمان من در صنف ششم مکتب درس میخواندم. من نمی خواستم که بیایم، اما طالبان مکاتب را منفجر میساختند و درس خواندن مشکل بود.
در افغانستان کار و پیسه هم نبود، به این دلیل اینجا آمدم که کار کنم.
برادرم در لندن است؛ او هم چند سال پیش از همین راه به لندن رفت. حالا او در آنجا اسناد قانونی دارد. برادرم به ما پول فرستاد تا به قاچاقبر بدهیم. من از جیبم نیز ٥٠ هزار روپیه را مصرف کرده ام.
از وقتی که از خانه بیرون شده ام، دو ماه میگذرد. پدر و مادرم در مهترلام مرکز لغمان زندگی میکنند. حالا که اینجا رسیده ام، خوشحالم و میخواهم درس هایم را ادامه بدهم.
وقتی که به ایران رسیدیم، نان داشتیم، اما کم بود. ناچار شدیم که در عوض نان، آب بنوشیم. در جریان سفر، وقتی در جنگل میبودیم، در همانجا میخوابیدیم و وقتی در کوه ها میبودیم، در همانجا میخوابیدیم. من قاچاقبر را نمیشناختم؛ پدرم همرایش گپ زده بود. قاچاقبران در طول راه تبدیل میشوند.
من منتظر یک رفیقم استم. وقتی که او برسد، هر دوی ما از اینجا پیش میرویم. اول به اتریش و پس از اتریش، به ایتالیا و بعد هم به لندن. من میخواهم به لندن بروم.
پدر و مادرم ٢٠ سال پیش وقتی که طالبان در افغانستان به قدرت آمدند، از هرات به ایران مهاجر شدند.
زندگی در ایران بسیار سخت است؛ با افغانها در آنجا رفتار مناسبی نمیکنند. من نمیتوانستم که یک کار مناسبی داشته باشم. به همین دلایل، تصمیم گرفتیم که از ایران بیرون آمده و به اروپا بیائیم.
من و همسرم حدود دو ماه پیش از ایران خارج شدیم. با زحمت خود را به یونان رساندیم و در آنجا، ما ۴٠٠٠ یورو به یک قاچاقبر افغان دادیم تا زنم را به آلمان ببرد. حالا خانم ام در آلمان است. تمام پول ما همانقدر بود که صرف رسانیدن زنم به آلمان شد، من نتوانستم فیس انتقال دو نفر را به قاچاقبر بپردازم، و به همین دلیل زنم را فرستاده و خودم از راه زمین سفرم را ادامه دادم که ارزان تر است.
از این به تشویش استم که حکومت اتریش نشان انگشتم را نگیرد؛ به خاطری که اگر بگیرد، باز نخواهم توانست که با همسرم در آلمان یکجا شوم. امیدوارم هرچه زودتر به او برسم، بعد اگر به هر کشور اروپایی ما را بفرستد، غمی ندارم. با خانم ام در تماس ام، صبرش را از دست داده و هر بار از من میپرسد که: “چه وقت به اینجا میرسی؟”
ما دو ماه پیش از هرات برآمدیم و به ایران رفتیم. از ایران، به ترکیه، از آنجا به یونان، مقدونیه، صربستان، و بالاخره اینک به بوداپست رسیدیم. تا اینجا که آمده ایم، ١٠ هزار دالر ما مصرف شده است.
ما در هرات احساس مصئونیت نمی کردیم. امنیت خرابتر میشد، و علاوه بر این، حملات طالبان، و اختطاف هم در آنجا زیاد شده میرفت.
ترسناکترین و خطرناکترین بخش سفر ما وقتی بود که از دریا به طرف یونان میگذشتیم. قاچاقبر ٥٥ ـ ٥٠ نفر ما را در داخل یک قایق بادی نشاند. به مدت یک و نیم ساعت ما در بین آب سرگردان بودیم تا این که پولیس یونان ما را نجات داد. هوا در بین دریا توفانی شده بود و ما بی اندازه ترسیده بودیم.
بسیاری از افغانها، با قاچاقبران افغان میرفتند، مگر ما یک قاچاقبر ایرانی را استخدام کردیم. پس از داخل شدن به یونان، در یک گروه ١٥ نفری با پای پیاده به سفر خود ادامه دادیم. ساعت ها پیاده روی میکردیم، و حتی بعضی اوقات از طرف شب حرکت میکردیم. شب هوا بسیار سرد میشد، خصوصاً در مناطق کوهستانی. ما حالا در هنگری گیر مانده ایم، اما یک رضاکار افغان در اینجا برای ما تکت های قطار آهن را داد و حالا به طرف اتریش میرویم.
مقصد ما، رسیدن به جرمنی است.
من در لیسه عالی امیرحبیب الله کلکانی درس میخواندم، اما در صنف پنجم مکتب را رها کردم تا برای به دست آوردن پول، کار کنم. من باغداری و نجاری میکردم. برادر خـُردم سهراب، متعلم صنف پنج مکتب است و آرزو دارد که روزی درس هایش را در اروپا بخواند.
خواهرم با یک افغان در هامبورگ عروسی کرده، و در آنجا یک رستورانت دارند. چند ماه پیش، خواهرم برای ما پول روان کرد تا به اروپا بیائیم، اما این پول به اندازه ای نبود که مزد قاچاقبر را بس کند، به همین دلیل ما تصمیم گرفتیم که بدون قاچاقبر، خود ما سفر کنیم. البته تنها در یک جای به قاچاقبر ١٥٠٠ یورو دادیم که ما را از آب تیر کرده و به یک جزیرۀ یونان برساند.
ما یک و نیم ماه پیش از کابل بیرون شدیم و از راه ایران، ترکیه، یونان، مقدونیه و صربستان، اینک به هنگری رسیده ایم؛ به بوداپست آمده ایم و منتظر قطار آهن به طرف ویانا استیم. ما به خاطری مسیر یونان را انتخاب کردیم که شنیده بودیم مسیر بلغاریا بسیار خطرناک است، بسیار جنگل ها و بسیار پیاده روی دارد. گپ دیگر این که گفتند پولیس بلغاریا بسیار ظالم است. ما در راه یونان بسیار پیاده روی کردیم. در بعضی نقاط با قطار آهن و یا بس ها سفر میکردیم. به دنبال عرب ها میامدیم و بعضی وقت ها از آنها کمک می خواستیم. ما در یافتن راه، از جی پی اس هم استفاده میکردیم. امروز هر چیز کمپیوتری شده است. در نقشه شاهراه ها، سرحدات و شهر ها را میپالیدم.
به یونان که رسیدیم، مادرم مریض شد و او را به شفاخانه بردیم. شش روز بستر بود. حالا بسیار پای درد هست و میگوید که: “بیخی مردیم، پاهایم فقط مرده باشند، دیگر شور خورده نمیتوانم.”
ما از راه یونان آمدیم. ما تصمیم گرفتیم که قاچاقبر استخدام نکنیم و خود ما بیائیم. در یافتن راه، از انترنیت و جی پی اس استفاده میکردیم. در راه، یک گروه عرب ها را دیدیم و بعد از آن، آنها را تعقیب میکردیم. طفل هایم در طول راه با طفل های آنها آشنا شده و بازی میکردند.
در یک جا، مبلغ ٣٠٠٠ دالر را به عرب ها دادیم تا ما را از آب دریا بگذارنند. در یک جای دیگر در یونان، هفتاد کیلومتر را پیاده رفتیم. بسیار برای ما مشکل بود. دو شب میشود که از سرحد صربستان، وارد هنگری شده ایم و این دو شب را در مزرعۀ جواری در نزدیک سرحد گذشتانده ایم. پولیس هنگری اینجا ما را حلقه زده اند. از طرف شب بسیار هوا سرد میشود؛ اولادهایم از خنک میلرزند. بسیار وضع نامناسبی است. با اینهم، اینقدر میفهمم که از افغانستان خارج شده ایم حالا راحتیم. اولادهایم محفوظ اند، از انفجار انتحاری اینجا خبری نیست.
من دو ماه را در راه سپری کردم. مسیر ترکیه و یونان را گرفتم. بدترین لحظات سفرم وقتی بود که ما به مدت ٩ ساعت در دریا سرگردان بودیم و ماشین قایق ما از کار افتاده بود. قاچاقبر، کپتان کشتی را از بین خود مهاجرین انتخاب میکرد، پروا نداشت اگر او قایق رانی را بلد میبود یا نمیبود. کپتانی که بین ما تعین شد، راه را نمیفهمید. قایق گنجایش ١٥ نفر را داشت، اما قاچاقبر حد اقل ٥٠ نفر را در آن جا داد. ما در دریا با موجهای قوی روبرو شدیم، داخل قایق از آب پر شد. مجبور شدیم که برگردیم. قاچاقبر نفری را که کپتان تعین کرده بود، لت و کوب کرد، ماشین قایق را تبدیل کرد و ما را دوباره به دریا روان کرد. در بین ما، ٣ یا ۴ فامیل هم بودند.
دفعۀ دوم، باز هم تقریباً ٩ ساعت در دریا بودیم. بالاخره کشتی های ماهیگیری ما را پیدا کرد و به پولیس ترکیه احوال دادند و به این ترتیب نجات یافتیم.
وقتی به بلگراد رسیدیم، تکت بس خریدیم و خود را به سرحد هنگری رسانیدیم. پولیس صربستان برای ما گفت: همین خط آهن را تعقیب کنید و پیش بروید، پولیس هنگری را خواهید دید.
ما نمیخواستیم که پولیس هنگری نشان انگشت ما را بگیرد. ما شش نفر بودیم و تعداد زیادی از افراد پولیس در سرحد بودند. راه خود را منحرف ساختیم تا با پولیس روبرو نشویم. به مدت ١٢ ساعت در بین جنگل ها پیاده روی کردیم تا به یک شاهراه رسیدیم. در آنجا، هر یک ما ٢٠٠ یورو به یک موتر دادیم تا ما را به بوداپست رساند. بار دوم، باز هم تقریباً ٩ ساعت در دریا بودیم. بالاخره کشتی های ماهیگیری ما را پیدا کرد و به پولیس ترکیه احوال دادند و به این ترتیب نجات یافتیم.
من دو سال پیش به ترکیه رفتم. در آنجا زیاد کار کردم تا پیسۀ آمدن به اروپا را کمایی کنم. بار اول که کوشش کردم به اروپا بیایم، من و رفیقایم مدت هفت ساعت در دریا راه را گم کرده بودیم. دفعۀ دوم که خواستیم بیائیم، هفت روز را در بین جنگل ها پیاده روی کردیم، اما این بار فقط دو ساعت در آب بودیم؛ گرچه در اول برای ما گفته شده بود که فقط چهل و پنج دقیقه در آب خواهیم بود.
یک ماه پیش وقتی که به یونان رسیدیم، ما به یک جزیره برده شدیم. ما فقط برای رسیدن به یونان، هر یکی به قاچاقبر ١٠٠٠ دالر پرداختیم. من میخواهم به سویس بروم، به خاطری که یک رفیقم در آنجا است و او برایم پیشنهاد کرده که نزدش بروم. امیدوارم در ویانا نشان انگشت مرا نگیرند، تا بتوانم سفر خود را به سویس ادامه دهم.
من از ایران به اینجا ]هنگری[ آمده ام، اما از این سفر، کاملا پشیمانم. من اصلا از ولایت هرات افغانستان استم، اما تمام زندگی را در ایران به سر برده ام. میخواهم برگردم. اروپا را دیگر نمیخواهم. از اولین روزی که حرکت کردیم، اشتباه کردیم که با قاچاقبر افغانی آمدیم. وقتی ناموس خودش پیشش بود، چشمش به دنبال ناموس کسی دیگر بود. با قاچاقبر افغانی نیائید، خواهش میکنم، توی این راه خود تان را اذیت نکنید. ما هزاران مشکل دیدیم، پا هایمان داغون (افگار) شد. فقطاً به نژاد عرب چسپیده اند، عرب ها را دارند تحویل میگیرند، سازمان ملل به افغانی ها اصلا اهمیت نمیدهد.
من در افغانستان، محصل پوهنتون امریکایی بودم. ما در دشت سقاوه، نزدیک به کابل و لوگر زندگی میکردیم. طالبان در آنجا به ما مشکل خلق میکردند. من به خاطر تحصیل، از خانه تا کابل میامدم و میرفتم، و طالبان مرا تهدید میکردند. چند ماه پیش، وقتی داخل ایران شدیم، هر ثانیه سایۀ مرگ را بر سر خود میدیدیم. ما را، حدود ٣٠ یا ٣٥ نفر، در یک موتر داتسن چسپیده بهم، به زانو نشانده بودند و موتر هم بسیار به سرعت میرفت.
نظامیان ایران بر ما گلوله باری کردند. دو تن از ما جا به جا کشته شدند و سه تن دیگر زخمی شدند. من توانستم فرار کنم. از بین تمام کشور هایی که تا حال سفر کرده ام، ایران و بلغاریا خطرناکترین شان بوده است. سایر کشور ها خوب بودند.
وقتی داخل بلغاریا شدیم، مدت سه شبانه روز در بین جنگل ها پیاده روی کردیم تا به صوفیا رسیدیم. پولیس اگر در آنجا مهاجری را دستگیر کند، برای یک یا دو ماه زندانی اش میکند، و برعلاوه، نشان انگشتش را هم میگیرد.
در بین قاچاقبران و مهاجرین رایج است که هر بار کوشش برای عبور از سرحد را، “گیم” مینامند. من در “گیم” اول دستگیر شدم، اما در گیم دوم، توانستم از سرحد بگذرم.
گزارشگر: احمد فؤاد لامع
ویرایشگران: مسعود فریور و پیت کوبس
تصاویر و ویدیو ها: احمد فؤاد لامع و هوشنگ فهیم
طرح و د دیزاین: ستیون میکاش و دینو بسلایک
تبصره ها